غزل
پنجشنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۷، ۰۵:۴۷ ب.ظ
گر چه دنیا آبرویم را هزاران بار ریخت
بارها روی لبم ، لبخند معنی دار ریخت
¤¤
تا زلیخا هرزه گی را یوسفی تاوان دهد
خشت خشت آبروی قصر پوتیفار ریخت
¤¤
حتم دارم باز ، سهم حیله ی روباه شد
زاغک قصه پنیری را که از منقار ریخت
¤¤
آه ··· شاید که خدا یک شب به نیشابور رفت
هفت شهر عشق را در دفتر عطار ریخت
¤¤
"دست" و "پا" زد هر چه شیطان محض بد گویی ی تو
همچنان عشق از "زبان" میثم تمار ریخت
¤¤
"نوشدارویی و بعد از مرگ" می آیی به دست
"شهریار" تو به کام عشق زهر مار ریخت
¤¤
شاهنامه آخرش خوش نیست ، وقتی این چنین
شانه ی مردانگی هایم "تهمتن" وار ریخت
¤¤
آجر آجر بر سرم آوار شد ، تا طرحی از-
خنده های آجری رنگ تو را معمار ریخت
¤¤¤
¤¤¤
دیگر از سوزش چگونه در امان دارم ؛ بگو
شعرهایی که ، بر آن خاکستر سیگار ریخت
<><>
تهمتن غلامی
۹۷/۰۷/۲۶